بعد از زایمانم برف می‌بارید بعداز زایمانم سوز سردی ازلای در طویله به بدنم می‌خورد مادرم تنها روی یونجه‌های خشک کف طویله کنار دهان گوساله‌ای که مدام می‌جنبید بیهوش بود و زنده بود و لبخند داشت فرشتگانی کوچک و رنگارنگ دور سرم می‌چرخیدند سنگ زندگی را به من دادند با چشم بستن به روی زوائد دنیا مدام ذراتی از سنگ جداشده و میفتاد با ماندن اصل دنیا به روی سنگ هرلحظه ممکن بود مجسمه ای زیبا ازدل سنگ بیرون بپرد آخرین ذره از زوائد دنیا یک تکه سنگریزه بود که لای یونجه ها زوائد دنیا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

طراحی سایت و آموزش روزهای آبی و مشکی زندگی ما آموزش گرافیک سبزآبی آستارالی نیوز هر چی که بخوای گاه نامه های آقای ایکس (بهترین های وب فارسی (صنعت، پوشاک و زیبایی khatere haaaaaa دانلود فایل های کمیاب